به رغم این سابقه طولانی و این لاحقه ی پر سر و صدا،مشکلی که وجود دارد این است که ما راجع به تاریخ این کشور چیزچندانی نمیدانیم،خصوصا که بررسی بسیاری از مسائل سیاسی و نظامی روز در سوریه مستلزم آشنایی باتاریخ این کشوراست.ازهمین رو،گروه تاریخ رجانیوز برآن شد تاریخچه ای از اتفاقات مهم سوریه تقدیم خوانندگان کند.برای این کار مناسب دیدیم ترجمه بخش هایی از کتاب «نبرد قدرتهای بزرگ علیه سوریه؛ ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» را تقدیم کنیم.
این کتاب نوشته دکتر جمال واکیم است و سال گذشته در بیروت منتشر شده است. نویسنده این کتاب،برای تحلیل بحران فعلی سوریه،تاریخ این کشور را بررسی کرده و خصوصا مسائلی که در بحران فعلی مهم تر هستند را در تاریخ ریشه یابی نموده است.
نویسنده در عین حال که گزارشی از روند اتفاقا سیاسی سوریه عرضه کرده،برای رعایت اختصار،از پرداختن مشروح به برخی اتفاقات هم صرف نظر نموده است.
نکته مهم آن است که تاریخ سیاسی کشورهای عربی از جنگ جهانی دوم به بعد به طرز بسیار قوی و شدیدی به یکدیگر وابسته است(گفتنی است کشور ما هیچ گاه با این شدت به تاریخ هیچ کشور دیگری مرتبط نبوده است)از همین رو بر نویسنده لازم بوده که برای توضیح و تبیین جریانات در تاریخ سوریه،ناگزیر بعضا به شرح برخی از اتفاقات و تحولات در منطقه(خصوصا در مصر و رژیم صهیونیستی)و یا تحولات جهانی(از قبیل کنفرانس های جهانی صلح یا مثلا فروپاشی شوروی) هم بپردازد.ما نیز تا جایی که می شده بنا را بر اختصار گذاشته ایم و با حذف قسمت های تخصصی تر این تحلیل ها،آن قسمتهایش را که برای تبیین تاریخ سوریه لازم بوده منتشر می نماییم.
آنچه از امروز و به صورت روزانه و طی چند قسمت مطالعه خواهید فرمود،تاریخ سوریه را از روی کار آمدن جمال عبدالناصر در مصر در سال 1952تا فوت حافظ اسد در سال را در بر میگیرد.هر جا هم که لازم دیده شده،توضیحات تکمیلی توسط مترجم در [] یا در پی نوشت درج شده است.با هم قسمت اول ترجمه این متن را می خوانیم:
به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر
تقدیر چنین بود که تحولاتی که در اوایل دهه پنجاه میلادی در مصر رخ میداد،تأثیری شگرف در سیر امور در سوریه داشته باشد.پس از آنکه ملک فاروق (پادشاه مصر) مصطفی نحاس پاشا را در سال 1944 از ریاست وزرا کنار گذاشت،از آن پس پی در پی اشخاصی ضعیف توسط ملک فاروق به نخست وزیری منصوب می شدند که از حمایت گسترده ملت برخوردار نبودند.همین هم عاملی بود در عدم استقرار نظام حکومتی. ضمنا بر چهره پادشاه و محبوبیت عمومی او هم اثری منفی می گذاشت.حالا به اینها اضافه کنید که جریان«نکبت»[1]سال 1948هم وابستگی ارتش به او را تضعیف کرده بود.
جمال عبدالناصر یکی از افسران همین ارتش بود که اعضایش در مصر پس از سال 1952 نقشی محوری پیدا کردند.
[جمال عبدالناصر]
جمال عبدالناصر در سال 1948 در جنگ با اسرائیل حاضر شده بود و تجریه تلخی که در آن جنگ با آن مواجه شده بود،نقشی اساسی در جهتگیری های سیاسی او یافت،ضمنا همین تجربه تلخ بود که باعث شد او شروع به سعی برای سرنگون کردن ملک فاروق کند،حتی میتوان گفت موجب این شد که درنظر عبدالناصر،این حقیقت جابیفتد که رابطه مصربا فلسطین و مشرق عربی ارتباط مستقیم و مستحکم با امنیت ملی مصر دارد.
در هر حال،چهار سال پس از جنگ 1948 با اسرائیل،عبدالناصر کودتایی را رهبری کرد که در 23 جولای 1952 ملک فاروق را سرنگون نمود. سپس حدود دو سال در تلاش برای تحکیم قدرتش در مواجهه با احزاب سنتی و در مواجهه با بعضی افسرانی که گرایش های مختلف سیاسی داشتند و مایل بودند قدرت را در دست خودشان نگاه دارند گذراند.بارزترین این رقبا ژنرال محمد نجیب بود،یعنی کسی که بعد از کودتا و سرنگونی نظام پادشاهی،به عنوان رئیس جمهور تعیین شده بود و تا سال 1954 که ناصر توانست او را سرنگون کرده و قدرت را انحصارا در دست خود بگیرد هم در آن سمت باقی بود.
[ژنرال محمد نجیب (رئیس جمهور وقت مصر) در کنار جمال عبدالناصر]
علاوه بر این، لازم بود که جمال عبدالناصر از شر اشغال منطقه سوئز توسط بریتانیا هم خلاص شود. و برای محقق کردن این هدف، رهبر جدید مصر شروع کرد به بازی با کارتهای اختلافات بین انگلیس و آمریکا. آمریکایی ها سعی داشتند در آن زمان جای انگلیسی ها را در منطقه خاور میانه بگیرند، از همین رو حاضر بودند به تمایلات استقلال طلبانه جمال عبدالناصر [در برابر رقیب آنها یعنی انگلیس] کمک کنند. [تا بدین ترتیب ابتدا به شکل آبرومندی رقیبشان از صحنه حذف شود و بعد خودشان در موقع مقتضی جای او را با روش های پیچیده تر بگیرند. درست مثل کاری که در همین سالها در ایران و در جریان ملی شدن صنعت نفت هم کردند].
این سیاستی که ناصر در پیش گرفته بود ثمربخش شد و موجب شد بریطانیایی ها با ناصر قراردادی منعقد کنند که طبق آن باید در سال 1956 مناطق اشغالی را ترک می کردند. البته آمریکایی ها انتظار داشتند حمایتشان از عبدالناصر موجب شود که او امضای پیمان صلح با اسرائیل و پیوستن به پیمان بغداد یا سنتو را بپذیرد.
پیمان بغداد و کشمکش های بر سر پیوستن یا نپیوستن به آن
این پیمان سعی داشت شوروی را از جنوب و از طریق انضمام پاکستن و ایران و عراق و ترکیه به یک پیمان نظامی تابع ناتو،محاصره کند.
این پیمان به تقویت خودش ازطریق عمق ژئواستراتژیکی که شامل سوریه و شبه جزیره عربستان و مصر بشود نیاز داشت تا بدین طریق از سیطره آمریکا و غرب بر دریای مدیترانه و از منع ورود شوروی به آنجا حمایت کند.
جمال عبدالناصر این پیمان را تلاشی برای تبدیل استعمار مستقیم بریتانیا بر مصر به هیمنه غیر مستقیم بریتانیایی- آمریکایی می دید.از نظر او،مصر مشکلات فشرده تری داشت،مثلا اشغال منطقه کانال سوئز توسط انگلیس و یا خطری که اسرائیل برای امنیت مصر داشت.
با آغاز سال 1955،انگلیسی ها و آمریکایی ها فشارهایشان برای آنکه ناصر به پیمان بغداد بپیوندد را بیشتر کردند،در حالیکه ترکیه و عراق هم شدیدا به لبنان و اردن و سوریه برای هم ین منظور فشار می آوردند.رئیس جمهور لبنان کمیل شمعون کاملا به این سمت رفته رفته بود که به پیمان بپیوندد،اما او شدیدا توسط معارضین اسلامگرای لبنانی کنترل می شد و این معارضین با این امر مخالفت داشتند.
وضعیت پادشاه اردن ملک حسین بن طلال هم همین طور بود.او هم طرفدار این پیمان بود ولی از طرف جریان های قومیت گرا که با تشویق و حمایت عبدالناصر،با پیوستن به این پیمان مخالف بودند کنترل می شد و نمی توانست به این پیمان بپیوندد.
[ملک حسین بن طلال، پادشاه وقت اردن هاشمی]
وضعیت سوریه در این زمان
وضعیت سوریه پیچیده تر بود. با آغاز سال 1954 مصر تأیید و حمایت از«ادیب شیشکلی»را کنار گذاشت و با قوت وارد درگیری برای به دست آوردن سوریه شد،آن هم از طریق جلب نظر تعدادی از افسران طرفدار ناسیونالیسم عربی در ارتش سوریه.بارزترین این افسران سرهنگ عدنان مالکی و افسری از ناسیونالیستهای عرب به نام عبدالحمید سراج بودند.
ارتش سوریه در آن زمان به بخش هایی تقسیم می شد که هرکدامشان به یکی از احزاب سیاسی موجود در سوریه وابسته بودند که همه شان باهم بر سر به دست گرفتن قدرت رقابت داشتند:بخشی از ارتش به حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه[الحزب السوری القومی الاجتماعی]که از طرف عراقی ها حمایت می شد وابسته بود؛یک بخش دیگر ارتش به حزب سوسیالیست سوریه وابسته بود؛بخش ها و گروهایی هم بودند که طرفدار حزب بعث و احزاب ناسیونالیست عرب وتشکیلات ناصری(که تشکیلشان در سوریه داشت کم کم شروع می شد) بودند.
برای منع حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه از اقدام به کودتایی که طی آن بر قدرت مسلط شود،در آوریل 1955،عناصر بعثی و ناصری ارتش با حمایت مصر و به بهانه ترور سرهنگ بعثی عدنان مالکی (که طی آن،طرفداران حزب حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه متهم شده بودند) شروع کردند به پاکسازی ارتش از کل عناصر ناسیونالیست.
در این زمان عبدالناصر شروع کرد به محکم کردن روابطش با شوروی که اوج آن انعقاد قرارداد اسلحه بین ارتش مصر و جمهوری چک[از اقمار آن وقت شوروی] بود.اینها موجب شد که افسران مارکسیست هم از بعثی ها و ناصری ها در مقابله با طرفداران حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه حمایت کنند که این هم به نوبه خود سرنگون کردن اینها در ارتش را آسان تر نمود.«غسان جدید» بارزترین افسران ناسیونالیست سوری اجتماعی بود که در این جریانات مجبور به فرار به لبنان شد و البته دو سال بعد در بیروت ترور شد.
بعد از آنکه ناصر دست بالا را در سوریه پیدا کرد، حالا با تلاش های هاشمی های عراق [2] و ترکیه ای ها برای نفوذ در سوریه مواجه بود. در حالی که عربستان سعودی که از نفوذ هاشمی ها در عراق و اردن نگران بود،از تلاش های ناصر برای جلوگیری از سیطره هاشمی ها بر سوریه حمایت می کرد.
نظرات استراتژیک عبدالناصر در باره منطقه
تقدیر چنین بود که به مرور،نفوذ عبدالناصر در مواجهه با نیروهای استعمارگری که از سال 1882 بر عالم عربی سیطره داشتند،رو به فزونی بگذارد.به محض اینکه عبدالناصر توانست قدرتش در مصر را در سال 1954 مستحکم کند،شروع به اجرای نظریات استراتژیکش درباب نقشش در منطقه نمود.او پیشتر این نظریات را در کتاب مشهورش«فلسفه انقلاب»در سال 1953 بیان نموده بود.در آن کتاب،ناصر،عناصری که امنیت ملی مصر را تشکیل می دهند را بر شمرده بود. آن کتاب از سه دایره یا سه بُعد برای مصر سخن می راند:اولین بعد جهان عرب،دومین بعد جهان اسلام،و سومین بعد قاره آفریقا.
[جمال عبدالناصر]
ناصر علاوه بر تلاش هایش برای بسط نفوذش بر اردن و سوریه و لبنان،به کنفرانس باندونگ در اندونزی [3] در سال 1954 هم پیوست و سعی نمود ائتلافی بین المللی که کشورهای تازه مستقل شده از استعمار گران را در بر بگیر ایجاد نماید و این ائتلاف را در مقابل پیوستن به هر کردام از دو اردوگاهی که به رهبری آمریکا و شوروی در آن روز بر عالم مسلط بودند قرار دهد. این کنفرانس سعی داشت کشورهای تحت استعمار را برای رسیدن به استقلال یاری دهد.
طبق همین روحیه،عبدالناصر شروع کرد به کمک به انقلاب های جهان عرب و جهان اسلام و جهان سوم.مثلا از استقلال مراکش و تونس حمایت کرد و به آنها در آغاز سال 1956 برای رسیدن به استقلال کمک نمود. همچنین از انقلاب الجزایر علیه استعمار فرانسه پشتیبانی کرد. و اینها چیزهایی بود که موجب عصبانیت فرانسه از عبدالناصر شد.از همین رو فرانسه بر خود لازم دید برای جلوگیری از نفوذ رو به افزایش عبدالناصر،در حمله به مصر در سال 1956 به انگلیس و اسرائیل بپیوندد.
حمله 1956 انگلیس و فرانسه و اسرائیل به مصر
بریتانیا در اوایل سال 1956 از منطقه کانال سوئز عقب نشینی کرده بود،اما «شرکت کانال سوئز» کماکان تحت سیطره انگلیس و فرانسه باقی مانده بود.بعد از آنکه بانک جهانی،قرضی که قرار بود به مصر بدهد تا مصر بتواند سد عظیم آسوان را بنا کند تحت فشار آمریکا و انگلیس کنسل کرد،عبدالناصر هم در همان سال 1956 در جواب،کانال سوئز را ملی نمود.بریتانیایی ها همین ملی کردن را بهانه نموده و در نوامبر 1956 به مصر حمله کردند. در این حمله فرانسه و اسرائیل هم به انگلیس پیوستند و این ائتلاف مهاجم توانست بخشی از منطقه کانال سوئز را هم اشغال نماید ولی نتوانست هجوم خود را به قاهره گسترش داده و عبدالناصر را سرنگون نماید.عبدالناصر هم از اختلافات آمریکایی ها با انگلیسی ها و هشدار شوروی به فرانسه و انگلیس و از حمایت جهان عرب و جهان سوم از خودش در خلال این حمله و از مقاومت شدیدی که مصری ها به خرج می دادند استفاده کرد و توانست پیروزی ای تاریخی بر دو نیروی استعمارگر و بر اسرائیل کسب کند.
بعد از شکست نیروهای مهاجم در جنگ 1956،بریتانیا یکی یکی مستعمراتش را از دست داد و بدین ترتیب از قدرت اول جهان تبدیل به قدرت رده دوم شد. اما فرانسه هم بعد از این شکست مجبور شد شش سال با الجزائری های خواهان استقلال بجنگد تا اینکه بالاخره به شکست اعتراف کرده و همه مستعمراتش و در رأس آنها الجزایر را بعد از 130 سال اشغال آن، از دست داد.
عبدالناصر و سوری ها/وحدت مصر و سوریه و اثرات منطقه ای آن
پیروزی ای که عبدالناصر در سال 1956 بر انگلیسی ها و فرانسوی ها و اسرائیلی ها کسب کرد موجب شد که او به بارزترین رهبر جهان عرب از زمان قرون وسطی تبدیل شود.از سواحل اقیانوس اطلس [یعنی مراکش و به عبارتی غربی ترین نقطه جهان عرب]تا خلیج فارس [یعنی شرقی ترین نقطه جهان عرب]،مردم عرب با شور و شوقی بی نظیر نام او را فریاد می زدند. این پیروزی همچنین ضربه ای خردکننده به نفوذ نیرویهای سنتی استعمارگر[یعنی انگلیس و فرانسه]درجهان عرب زد.پس از سال 1956،آفریقا وجنوب شرق آسیا وشبه جزیره عربستان، همگی در خط آزدی خواهی ملی قرار گرفتند و بدین شکل دوره استعمار قدیم به پایان رسید.
در همین زمان،مصر سخاوتمندانه پاداش شوروی را داد.این حمایت شوروی از مصر(که در خلال جنگ 1956 اثری مهم درپیروزی مصر داشت)بعد از جنگ،باعث شد دروازه جهان به روی شوروی گشوده شود.شوروی توانست از طریق مصر،دوستی های گسترده ای در جهان عرب و در آفریقا ایجاد کند و خروشچف [رهبر وقت شوروی]به اندازه خود عبدالناصر در این دو منطقه محبوبیت پیدا کرد.
[جمال عبدالناصر در کنار خروشچف(رهبر وقت شوروی)در خلال دیدار او از قاهره]
این تحولات،رفتن عبدالناصر به سراغ سوریه را حتمی کرد،چرا که از ابتدای تاریخ، هیچ رهبر مصری ای نتوانسته بود نفوذ منطقه ای خود را مستحکم کند مگر اینکه نفوذش را-به صورت کلی یا دستکم جزئی- بر سوریه گسترش دهد.
در دهه پنجاه میلادی،طبقه بازرگانان دمشق روابط اقتصادی خود را با عربستان سعودی و آمریکا محکم کرده بود.شکری قوتلی مجددا از سال 1954به عنوان رئیس جمهور سوریه انتخاب شده بود و در حال نزدیک شدن به پادشاه عربستان،ملک سعود بن عبدالعزیز بود.ازسال1956، خانواده حاکم عربستان کم کم داشت بر خود،به دلیل بالاگرفتن نفوذ عبدالناصر،بیمناک می شد.
در پاسخ به این وضع،و در عکس العمل به تلاشهای مستمر بغداد(با حمایت ترکیه)برای کشاندن سوریه به پیمان بغداد،هیئت نظامی سوری ای در اوایل سال 1958 راهی قاهره شد و با اصرار از عبدالناصر خواست که بین سوریه و مصر وحدت ایجاد کرده و کشوری واحد از پیوستن این دو به هم تشکیل دهد.
به رغم اینکه عبدالناصر در ابتدا مردد بود،بالاخره این درخواست را پذیرفت و با انجام وحدت دو کشور موافقت کرد.این پذیرش به دلیل ترس او از افتادن سوریه به دست دشمنان عراقی اش بود.[بدین شکل و با وحدت دو کشور مصر و سوریه،«جمهوری متحده عربی»تشکیل،و جمال عبدالناصر به عنوان رئیس جمهور آن تعیین شد.]
[جمال عبدالناصر و شکری قوتلی در حال امضای سند وحدت مصر و سوریه]
نخبگان دمشقی در نتیجه این تحولات به چند دسته تقسیم شدند.طبقه نخبگان تجاری سطح بالا در دمشق،مخالف وحدت بودند ولی نمی توانستند مانعی بر سر راه آن ایجاد کنند،اما نخبگان تجاری متوسط،می دیدند که می توانند در نتیجه وحدت،منافع خودشان را تحکیم کنند، چرا که وحدت،بازارهای مصر را به روی آنها می گشود.
اما تقدیر چنین بود که آمال طبقه بازرگانان سوری درنتیجه سیاست های اقتصادی که عبدالناصر در مصر و در سوریه(که به عنوان اقلیم شمالی جمهوری متحده عربی شناخته می شد) در پیش گرفت،ازدست برود.طبقه بازرگانان شهری مصری هم جمال عبدالناصر رااز امکان مشارکت فعالشان در طرح توسعه اقتصادی محروم کردند.فلذا وقتی عبدالناصر از مشارکت آنان ناامید شد،رویکرد اقتصادی لیبرالش را در اوایل سال 1958کنار گذاشته و به سراغ سیاست اقتصادی حمایتی و ابلاغ شده از طرف دولت رفت.پیش از این هم دست به کار اجرای سیاست اصلاحات کشاورزی شده و زمین ها را بین کشاورزان تقسیم نموده بود. اما عبدالناصر حالا فقط رئیس جمهور مصر نبود بلکه رئیس جمهور سوریه هم بود.فلذا شروع کرد به اجرای همان سیاست هایی که در مصر در پیش گرفته بود:به ملی کردن های گسترده و به تقسیم زمین بین کشاورزان اقدام کرد.اینها موجب شد حمایت گسترده کشاورزان حاشیه نشین و طبقه متوسط شهری را کسب کند.اما در عین حال،این سیاست ها دشمنی طبقه تجار که خودشان را شریک عبدالناصر در وحدت موجود بین مصر و سوریه می دانستند را هم برایش به بارآورد.
علاوه براینها،تجربه تلخی که عبدالناصر تنها چندسال قبل از وحدت،در تعامل با احزاب سیاسی مصر داشت،موجب شد فعالیت همه آنهارا در مصر ممنوع اعلام کند.حالا او می خواست همین کار را در سوریه هم بکند از همین رو،شرطش برای پذیرفتن وحدت با سوریه آن بود که همه احزاب سوریه هم منحل اعلام شوند،حتی احزابی چون «حزب سوسیالیستی عربی بعث» که به نوبه خود در ایجاد وحدت با مصر تلاش کرده بود.
رهبران این احزاب هم یا به شرط عبدالناصر راضی شدند یا مجبور شدند غضب حامیان او را به جان بخرند(مثل آنچه برای دو نفر از رهبران حزب بعث یعنی میشل عفلق و صلاح الدین بیطار رخ داد)یا مجبور شدند رفتن اختیاری به تبعید را انتخاب کنند یا آنکه راهی زندان شوند(مثل آنچه برای رهبران حزب کمونیست سوریه یا حزب ناسیونالیست اجتماعی سوری رخ داد).
از آن رو که عبدالناصر شخصا زمام امور در سوریه را در دست گرفته بود، توانست مسائلش را با دشمن ترین دشمنانش(یعنی هاشمی های عراق و انگلیسی ها) یکسره نماید.
در لبنان هم شخصیت ها و احزاب طرفدار عبدالناصر،مخالفت هایشان با رئیس جمهور کمیل شمعون (که طرفدار انگلیس و عراق بود) را افزایش دادند.
در اردن هم تخت پادشاهی ملک حسین مورد تهدید جریان طرفدار عبدالناصر قرار داشت.
[ملک حسین در کنار جمال عبدالناصر]
در عراق هم هاشمی های حاکم احساس عزلت میکردند.و بالاخره در جولای 1958،یعنی تنها پس ازچند ماه ازوحدت سوریه و مصر،کودتایی به رهبری ناسیونالیست های عرب و کمونیستها در ارتش عراق موجب سرنگونی خاندان هاشمی حاکم بر عراق شد:نخست وزیرشان نوری سعید و پادشاه عراق ملک فیصل دوم هاشمی و ولیعهد عبدالإله کشته شدند.
[دیدار ملک فیصل هاشمی (آخرین پادشاه عراق) با ملک حسین هاشمی پادشاه اردن]
این کودتا موجب روی کار آمدن حکومت ناسیونالیستی عربگرایی در شد که شروع به نزدیک شدن به عبدالناصر و شوروی کرد.این کودتا همچنین موجب نابودی پیمان بغداد هم شد.
پی نوشتها:
1-النکبة به روز اعلام تأسیس رژیم صهیونیستی در سرزمین مردم فلسطین گفته می شود.بعد از این حرکت غاصبانه،ارتش کشورهای مصر،سوریه،اردن و لبنان برای بازپس گیری حق مردم فلسطین به داخل فلسطین اشغالی حرکت کرده و با صهیونیستها در گیر شدند اما طی حدود یک ماه جنگ شکست سنگینی خوردند و صدها هزار فلسطینی دیگر آواره شده و وسعت سرزمینهای اشغالی(که حالا با عبارت جعلی اسرائیل خوانده می شد)طی یک ماه چند برابر شد.به جریان این شکست و آوارگی هم النکبة گفته می شود.
2-بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی،کسانی از خاندان هاشمی عربستان(یعنی شرفای مکه که سید حسنی محسوب می شدند و در زمان عثمانی،امارت مکه و مدینه را در دست داشتند)در برخی کشورهای تازه مستقل شده حاکمیت یافتند.در عراق و اردن این خاندان به حکومت رسیدند و هم اکنون هم پادشاهان اردن کماکان از همین خانواده هستند.
3- اشاره به کنفرانس باندونگ و تشکیل جنبش عدم تعهد.
مترجم: وحید خضاب
:: موضوعات مرتبط:
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 529
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0